سخن یک دل شکسته

پیری میگفت اگر میخواهی جوان بمونی دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری  و دوستت داره

گفتم:پس تو چرا جوان نموندی

پیر خندید و گفت: دوستش داشتم دوستم نداشت

خدایا به هر آنکه دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بدتر است

و به هر آنکه دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق هم بدتر است

غم


عشق من از ناراحتی تو ناراحت میشم از اینکه دلت گرفته باشه

دنیا همش نامردیه پستیه آدماش بی مرامن

اما از دنیا انتقام بگیر با بی تفاوت بودن به همه ی چیزای دنیا .با شاد بودن . با احساس خوشبختی کردن .اینطوری دنیا جلوت زانو میزنه  هیچکی نمیتونه خستت کنه


نمی خواهم که خاموشت ببینم

نمیخواهم که سیه پوشت ببینم

ندارم طاقت یک قطره اشکی

که در نور دو چشمونت ببینم

نمی خواهم که دستت را بگیرم

ز لبهای قشنگت بوسه گیرم

فقط آغوش خود بگشا عزیزم

که من یکدم در آغوشت بمیرم

چشمای تو برای من عالم زندگانیه

رنگ چشمات برای من امید زندگانیه

من میمیرم اگه تو پیشم نمونی

رنگ دلم آبی شده میشه تو پیشم بمونی

چشمای من منتظرن منتظر رسیدنت

بیا دیگه تنهام نزار فرشته ها ندزدنت

این قلب من میتپه برای تو همینو بس دق میکنم اگه نیای من میمیرم گوشه قفس

وای رسیدی عزیز من دلم برات تنگ شده بود

عزیز من میدونستی دیشب هیچ ستاره ای غایب نبود

من بودمو تو بودی و ستاره ها مهمونمون

پیشم بمون ...پیشم بمون